از وقتی هوا تاریک میشه بیقرار میشم، نمیدونم چمه. حرفام گم میشن و ذهنم مشغول میشه. برمیگردم عقب، عقب و عقبتر، چی هست توی گذشتهی من که شبهارو اینقدر دردناک میکنه؟ دلم میخاد بارون بزنه، هوا بوی نم داشته باشه، یه کمی خنک باشه، مث سالهای پیش منتظر تو باشم، با همه ناامیدی ها بجنگم و نترسم. دوست دارم اون مریمِ گذشته باشم.
تو رو پیدا میکنم، کنار اشکهام و درد دلهام و حرفهای ناامید کنندهم، کنار اتفاقات هر روزم و دغدغههای بزرگ زندگیم. آره تو بودی، جات هنوزم پیداست و گرنه شبها اینقدر کلافه نمیشدم. وگرنه اینهمه غمگیم نمیشدم. تو بودی آره، ولی تو دیگه اون آدم قبلی نیستی، همونطور که من نیستم، ما از طوفانِ این عشق بیرون اومدیم و حالا دیگه هرگز مثل گذشته نمیشیم. اگه بودی اینقدر آرامش نمیطلبیدم از هرچیزی. من آرامی داشتم که حالا گمش کردم....
نیا...برچسب : بارون, نویسنده : cornpopy بازدید : 65